روزهای صورتی

ساخت وبلاگ
خیلی اتفاقی به اینجا رسیدم...ساغت 5صبح.در حالی که میخواستم نمرات بچه ها رو وارد سیدا کنم و طبق معمول نمیشد!حتی یادم نبود وبلاگ دارم و پاکش نکردم.حتی یادم نبود تا بعد از متاهلی هم نوشتم...!امروز 25 دی ماه 1402!من مادر دوتا بچه هستم.5ساله و 2ساله.معلم زبان یکی از مدارس مرکز شهر هستم.صاحبخونه شدیم و تو قرعه کشی ایران خودرو به اسمم ماشین دراومد.خاطرات گذشته هنوز گاه و بی گاه به ذهنم هجوم میارن و هنوز هیچیز رو فراموش نکردم.روزهایی که وبلاگ مینوشتم شاید در آرزوی موقعیت الانم بودم...و الان در آرزوهام زندگی میکنم.دغدغه هام تغییر چندانی نکردن...و من راه درازی برای بهتر شدن در پیش دارم.... تاريخ دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۲سـاعت 9:36 نويسنده مهتاب♦♥ روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1402 ساعت: 2:10

خب...اول از همه خداروشکر میکنم بابت این برف قشنگی که همه جا رو سفید پوش کرده و چهره ی زمستونی رو بعد از سالها به شهرمون اورده.خدایا شکرت... خب..حالا بریم سراغ مشکلی که تو پست قبل دربارش صحبت کردم. اون روز عصر بهم پیام داد و گفت از صبح میخواستم بهت پیام بدم ولی یا نفسم یا شیطون مانعم شد گفت که من خیلی دوستت دارم.حتی نمیتونم فکرش و بکنم که نباشی احساس میکنم تو دوسم نداری...اگه منو نمیخوای من از زندگیت میرم و فلان منم که حسابی داغون بودم اصلا نمیتونستم درست حسابی جوابش رو بدم دردسرتون ندم.بالاخره آشتی کردیم و اونم قول داد که دیگه پیام نده.و تا به امروز دیگه پیام نداده تاريخ دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۶سـاعت 20:46 نويسنده مهتاب♦♥ روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:25

خب خب خب...

خیلی وقته که ننوشتم و چه اتفاقاتی که در این دوران نیفتاد....

چهار آذر بود که متوجه شدم خدا موهبت مادر شدن رو به من عنایت کرده...یک ماه رویایی رو سپری کردم

تا شبی که زلزله اومد...اونوقت بود که از ترس شدید بچم رو از دست دادم

 

روزهای صورتی...
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 26 تاريخ : شنبه 31 شهريور 1397 ساعت: 2:35

مخاطبی ندارم اما...می نویسم.می نویسم برای دل خودم.م نویسم که این بغض نابودم نکنه پاییز و زمستون خشک و نسبتا گرمی رو میگذرونیم.در روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 10 تير 1397 ساعت: 8:53

چند روزی بود که حس می کردم یه فاصله ای بین من و همسر افتاده...سر مسائلی مثل خونه گرفتن نزدیک محل زندگی مادرشوهرینا بحثمون شد و تقریبا سه چهارروز اوقاتمون تلخ بود.من بخاطر اینکه نمیخواستم نزدیکشون باشم مخالفت میکردم و همسر هزار و یک دلیل منطقی می اورد که خوبه بری اونجا.اما من دلیلم رو نمی گفتم.میترسیدم ناراحت بشه.تا اینکه روز چهارم دیگه خسته شدم و گفتم آقاجان روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 13 ارديبهشت 1397 ساعت: 11:59

تابستون امسالم از خرداد ماه شروع شد.چون مدارس ابتدایی از آخرین روز اردیبهشت تعطیل میشن. ولی خب صادقانه بخوام بگم تو این چهار ماه هیچ کار مفیدی نکردم..احساسم؟افتضاحه... کتابایی که خوندم؟فرزندم این چنین باید بود از استاد طاهرزاده که تفسیر و شرح نامه ی حضرت علی(ع) به امام حسن (ع) بود."مستر همفر" حاطرات جاسوس انگلیسی که عالی بود.توصیه میکنم از دستش ندین. دیدن دختر صد در صد ایده آل در صبح زیبای ماه آوریل از موراکامی.که هنوز تموم نشده بیا با جغدها درابره دیابت تحقیق کنیم.که اینم نصفه مونده فیلمایی که دیدم؟ یتیم خانه ایران..عالی بود شهرزاد بازم دیدم ولی یادم نمیاد از اوایل مرداد با دخترای کانال نویس آشنا شدم.که روزمره هاشونو تو کانال مینویسن.یه چیز تو مایه های وبلاگ.ولی کانال که از این ایموجی های خوشگل بلاگفا نداره...این کانال خوندنا خیلی وقتم رو میگیره..وبلاگ خوبیش اینبود که میومدی پای کامپیوتر یا لپ تاپ و میخوندی و مینوشتی و میرفتی..الان که تو گوشیه یه رز دارم میخونم...چشمام واقعا درد گرفتن مرداد عروسی دخترعمم بود و شهریور عروسی پسرخالم... تو شهریور دوست داشتنی یه سفر ده روزه به شمال و مشهد و دامغان داشتیم.بهترییییییییییییین سفر عمرم بود.با همسر دوتایی رفتیم و همممه جا رو گشتیم بدون ذره ای خستگی راه...چون تو هرشهری توقف داشتیم و یه سره رانندگی نکردیم.یکی از بهتریناشم نیشابور بود و آرامگ روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 15:20

فصل جدیدی تو زندگیم آغاز شده...فصلی که اطلاعات من درباره ش خیلی کم و ناکافیه اگرچه قبلا فکر میکردم خیلی هم بلدم و یه همسر تمام عیار خواهم شد..ولی متاسفانه اینطور نبود حقیقتش وقتی وبلاگ ها رو میخوندم چون اکثرا دوستام متاهل بودن (مثل قیزی،صاحبه،سرا و علی،پیچ و مهره، محدثه و محمدو...)(نام بردم تا تجدید روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 11:27

این روزها من هم دخترخانه ی پدری ام به حساب می آیم و هم خانمِ خانه ی همسرم بخاطر شیفتی بودن شغل همسر یک روز و یه کم خانه ی پدری هستم و یک روز و نصفی خانه ی خودم آن یک روز ونصفی که در منزل خود به سر میبرم را با تمام وجود عاشقم... گرچه بحث و ناراحتی هم پیش می آید ولی انقدری طول نمی کشد.... وااااااااااا روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 11:27

در حال طی کردن فراز و نشیبهای زندگی هستیم...گاهی سقوط و بار دیگه صعود... قبل از عید یه سفر سه روزه به اصفهان داشتیم و خیلی خیلی خوش گذشت اما آخر سفر اتفاقی افتاد که زهرمارمون شد تمام طول عید رو مهمون بودیم از پیش عمه هام دعوت کرده بودن و کلی عیدی به جیب زدیم مادر شوهر و پدرشوهرم به دیار خودشون سفر ک روزهای صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 11:27

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

روزهای صورتی...
ما را در سایت روزهای صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pinkdays-203 بازدید : 23 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 11:27